عاشقانه -عارفانه
عاشقانه -عارفانه

عاشقانه -عارفانه

احادیث خواندنی

احادیث خواندنی

حضرت علی علیه السلام:

در پی سرعت عمل مباش، بلکه به دنبال کیفیت و خوب انجام دادن آن باش، زیرا مردم نمی پرسند در چه مدت کار را انجام داد، بلکه از خوبی و کیفیت کار می پرسند.

حضرت علی علیه السلام:

از علم ما آن چیزی را به فرزندان خود بیاموزید که خداوند بدان وسیله آنان را سود بخشد تا گروه های منحرف با اندیشه های خود بر آنان چیره نشوند.

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام:

از نشانه های فروتنی این است که بر هر کس میگذری سلام کنی و در پایین مچلس بنشینی.

حضرت محمد صلوات الله علیه :

فاطمه جزئی از وجود من است، پس هرکه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است.

حضرت علی علیه السلام:

دینداران را نشانه هایی است که با آنها شناخته می شوند: راستگویی، ادای امانت، وفای به عهد، به جا آوردن صله رحم، و مهربانی با ناتوانان

رسول خدا صلی الله علیه و آله:

هیچ چیزی در ترازوی اعمال سنگین تر از اخلاق نیکو نیست.

حضرت علی علیه السلام:

گفتار حکیمانه ای که انسان بشنود و آن را برای دیگران بازگو کند یا خود بدان عمل کند، از عبادت یک سال بهتر است.

 

شعری در وصف خدا ( احساس کودکانه من )

 


شعری در وصف خدا

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند : این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
...
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا
زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت : اینجا می شود یک لحضه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان وآشنا :
"پیش از اینها فکر می کردم خدا ..."

 

 

 

فهمیده ام که ....

 

 

نقل قولهای از افراد متفاوت از کتاب " در زندگی فهمیده ام که"

 

 

 

   در زندگی فهمــیده ام   که یک زلزله 7 ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند.  28 ساله

  فهمــیده ام   که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله

  فهمــیده ام   که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله

 فهمــیده ام   که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" .  61 سال

 فهمــیده ام   که اگر عاشق انجام کاری باشم ، آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم .  38 ساله

 فهمــیده ام   که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند.   20 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی مامانم میگه " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه"  .    7 ساله

 فهمــیده ام   که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.  42 ساله

 فهمــیده ام   که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند  هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم .  5 ساله

 فهمــیده ام   که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک " زندگی خوب" حرکت  می کنند که از کنار آن رد می شوند .  72ساله

 فهمــیده ام   که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله

 فهمــیده ام   که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله

 فهمــیده ام   که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله

 فهمــیده ام   که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید - 29 ساله

 فهمــیده ام   که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله 

 فهمــیده ام   که عاشق نبودن گناه است,31ساله

 فهمــیده ام   هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده

 فهمــیده ام   مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست... اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله

در زندگى فهمــیده ام   در فکر عوض کردن همسرم نباشم.... خودمو عوض کنم و  وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم.  هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.      42 ساله

 

 فهمــیده ام   که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود...50ساله

 فهمــیده ام   هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت.  35 ساله از تهران

فهمــیده ام   برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی 36 ساله از تهران !

 فهمــیده ام   سخت ترین کار دنیا شناخت انسانهاست و نمی توانی به شناخت تقریبی که از یک فرد چند لحظه قبل  داشته ای 100% اطمینان و اعتماد کنی!  31  ساله از تهران !

 

راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید ؟
لطفا مثل من یک جمله به این جملات اضافه کنید ودر این صورت برای دوستانتان از جمله خودم نیز ارسال کنید

 

 

 

-------------------------------------------

 

بیاموزید

 

شبی در خواب دیدم مرا می خوانند. راهی شدم. به دری رسیدم. به آرامی درِ خانه کوبیدم. ندا آمد: درون آی، گفتم: به چه روی؟ گفتا: برای آنچه نمی دانی.
هراسان پرسیدم: برای چون منی هم زمانی است؟

پاسخ رسید: تا ابدیت.... تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری اوست که ابدی و جاوید است.
پرسیدم: بار خدایا چه عملی از بندگانت پیش از همه تو را به تعجب وا می دارد؟
پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می برید و دوران پس ازآن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید، اینکه شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمایید. اینکه شما به قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید، در حالی که نه حال را دارید و ئه آینده را.
اینکه شما طوری زندگی می کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می گیرد که گویی هرگز زنده نبوده اید.
سکوت کردم، اندیشیدم. در خانه چنین گشوده! چه می طلبیدم؟ بلی، آموختن.
پرسیدم: چه بیاموزم؟
پاسخ آمد:
 
بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ولی برای التیام بخشیدنِ آن، به سالها وقت نیاز است.

بیاموزید که هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتنِ خود کنید، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آیینه ای از کردار و اخلاق خود شما است.
بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید، از آنجا که هر یک از شما تنها به تنهایی و بر حسب شایستگی های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می گیرد.
بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف و نقصان های شما آشنایند و لیک شما را همان گونه که هستید دوست دارند.
بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی دهد. بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.
بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی مهری ای که نسبت به شما روا می دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل پسندیده را با ممارست بیشتر در خود تقویت نمایید.
بیاموزید که دو نفر می توانند به یک چیز یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو از آن، هیچگاه یکسان نخواهد بود.
بیاموزید در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، آنگاه که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید راضی و خشنود شوید.
بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد، بلکه آن است که خواسته های کمتری دارد...
ای بنده من به خاطر داشته باش که مردم گفته های تو را فراموش می کنند، مردم کرده های تو را نیز از یاد خواهند برد، ولی هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند برد.
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده درس مقصود، از کارگاه هستی

هفت اصل بیل گیتس در مورد انسان

هفت اصل بیل گیتس در مورد انسان

بیل گیتس، رئیس مایکروسافت، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستان‌های آمریکا، خطاب به دانش‌آموزان
گفت: در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش‌آموزان نمی‌آموزند.
او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبیرستان فرا نمی‌گیرند، بیان کرد.
اصول بیل گیتس به این شرح است:

اصل اول: در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

اصل دوم: دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست.
در این دنیا از شما انتظار می‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.

اصل سوم: پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق‌العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد.
به همین ترتیب قبل از آن‌که بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.

اصل چهارم: اگر فکر می‌کنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید.
پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم: آشپزی در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد.
پدربزرگ‌های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند، از نظر آنها این کار یک فرصت بود.

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

اصل هفتم: قبل از آن‌که شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می‌رسد، ملال‌آور نبودند