عاشقانه -عارفانه
عاشقانه -عارفانه

عاشقانه -عارفانه

فقط تبریک عید

سلام به همه دوستان خوبم .

من زیاد اهل حرف زدن نیستم . فقط امشب خواستم به همه شما عزیزان بگم که بعد از یک ماه دعا و روزه و نماز دارید به نتیجه میرسید . آره فردا عیده .

امیدوارم تو این چند روز که روزه و عبادت داشتید قبول درگاه حق قرار گرفته باشه .

عید همه شما مبارک باد

داستانی آموزنده

دسته گلی برای مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که درشهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد
لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : میخواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی
کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد
.
شکسپیر می گوید:

 

به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

 

احادیث خواندنی

احادیث خواندنی

حضرت علی علیه السلام:

در پی سرعت عمل مباش، بلکه به دنبال کیفیت و خوب انجام دادن آن باش، زیرا مردم نمی پرسند در چه مدت کار را انجام داد، بلکه از خوبی و کیفیت کار می پرسند.

حضرت علی علیه السلام:

از علم ما آن چیزی را به فرزندان خود بیاموزید که خداوند بدان وسیله آنان را سود بخشد تا گروه های منحرف با اندیشه های خود بر آنان چیره نشوند.

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام:

از نشانه های فروتنی این است که بر هر کس میگذری سلام کنی و در پایین مچلس بنشینی.

حضرت محمد صلوات الله علیه :

فاطمه جزئی از وجود من است، پس هرکه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است.

حضرت علی علیه السلام:

دینداران را نشانه هایی است که با آنها شناخته می شوند: راستگویی، ادای امانت، وفای به عهد، به جا آوردن صله رحم، و مهربانی با ناتوانان

رسول خدا صلی الله علیه و آله:

هیچ چیزی در ترازوی اعمال سنگین تر از اخلاق نیکو نیست.

حضرت علی علیه السلام:

گفتار حکیمانه ای که انسان بشنود و آن را برای دیگران بازگو کند یا خود بدان عمل کند، از عبادت یک سال بهتر است.

 

شعری در وصف خدا ( احساس کودکانه من )

 


شعری در وصف خدا

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند : این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
...
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا
زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت : اینجا می شود یک لحضه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست
دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان وآشنا :
"پیش از اینها فکر می کردم خدا ..."

 

 

 

فهمیده ام که ....

 

 

نقل قولهای از افراد متفاوت از کتاب " در زندگی فهمیده ام که"

 

 

 

   در زندگی فهمــیده ام   که یک زلزله 7 ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند.  28 ساله

  فهمــیده ام   که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله

  فهمــیده ام   که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله

 فهمــیده ام   که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" .  61 سال

 فهمــیده ام   که اگر عاشق انجام کاری باشم ، آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم .  38 ساله

 فهمــیده ام   که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند.   20 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی مامانم میگه " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه"  .    7 ساله

 فهمــیده ام   که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم.  42 ساله

 فهمــیده ام   که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند  هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله

 فهمــیده ام   که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم .  5 ساله

 فهمــیده ام   که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک " زندگی خوب" حرکت  می کنند که از کنار آن رد می شوند .  72ساله

 فهمــیده ام   که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله

 فهمــیده ام   که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله

 فهمــیده ام   که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله

 فهمــیده ام   که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید - 29 ساله

 فهمــیده ام   که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله 

 فهمــیده ام   که عاشق نبودن گناه است,31ساله

 فهمــیده ام   هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده

 فهمــیده ام   مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست... اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله

در زندگى فهمــیده ام   در فکر عوض کردن همسرم نباشم.... خودمو عوض کنم و  وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم.  هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.      42 ساله

 

 فهمــیده ام   که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود...50ساله

 فهمــیده ام   هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت.  35 ساله از تهران

فهمــیده ام   برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی 36 ساله از تهران !

 فهمــیده ام   سخت ترین کار دنیا شناخت انسانهاست و نمی توانی به شناخت تقریبی که از یک فرد چند لحظه قبل  داشته ای 100% اطمینان و اعتماد کنی!  31  ساله از تهران !

 

راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید ؟
لطفا مثل من یک جمله به این جملات اضافه کنید ودر این صورت برای دوستانتان از جمله خودم نیز ارسال کنید

 

 

 

-------------------------------------------